نخست:
در گذر از خلیج نگاهت
همه کیشاند
من اما مات
زان پس:
گفتم که خوشان خوشان بپیمایم رات
ناگه نــگهات دیــده فتـــادم در چــــات
با سحر خلیــــج چشمهایت اینسان
یاران همه کیـــش کردی و من را مات
و دوستم در جواب، مشابه این را ( که مناظرهایست ) فیالبداهه سرود که خواندناش خالی از لطف نیست:
گفتا که کشان کشان بپــیمایی رام
ورنه نگـهات همــه پرســـــت از آلام
گفتم که بیا به پیش من مهـــــتابی
گفتا که نشاید این سخن از یک لام
هر سهشان را دوست دارم.. تا نظر بقیه چه باشد.