۱۳۸۹ آبان ۳, دوشنبه

...


دستم به نوشتن نمی‌رود. حسی برایم باقی نگذاشته‌اند. چیزهایی می‌بینم و می‌شنوم که عذاب می‌کشم. نگاهی می‌بینم و نگاه‌هایی که سنگینی‌شان رنجم می‌دهد، نفسم را می‌بُرد؛ رسوایی را به کامم شیرین می‌کند.

کسانی را که به اندازه‌ی جُوی نمی‌فهمند... آدمیانی اربعه صفت.

به کتاب‌هایم پناه می‌برم. در ژرفای‌شان... می‌لولم... غرق می‌شوم. در کتاب‌هایم که زبان، ضربان، زندگی، خیال، خوراک، خواب،... تا پرتم می‌کنند توی رخت‌خواب. جنازه‌وار می‌خوابم. مثل کسی که از رنج زندگی خودش را به درک واصل می‌کند.

ترس؛ ای ‌کاش نبود. ترس از مرگ نه که از چیزهای دیگر. آزمایش‌گاهِ دانش‌‌کده. چند ‌گرم (...) یا فاجعه‌بارترش چند میلی‌گرم (...). ولی من که نمی‌توانم. پس می‌خوابم بلکه کمتر فکر کنم و بیشتر از دنیا دور باشم. یک خودکشی روزانه.

آه! کابوس؛ بیدار می‌شوم. تو را می‌بینم. چشم‌های مرا می‌بینی که کم‌کم باز می‌شوند، شعرهایم را می‌خوانی؛ در گوشم چیزی زمزمه می‌کنی. می‌گویم نه، هر دو را دارم.

حسرت حرف زدن، غمگینی، سخن راندن، کلید انداختن به صندوق دل، باز غمگینی.

غمی که واژه در شرح‌اش ناتوان است، چه قلم شکسته باشد چه جوش خورده و سالم.


« نزّاری از تابستان است » ـ دختر چنین گفت ـ

و آن‌گاه

اشک‌ها فروریخت.


2 نظر:

مزدك گفت...

همه ما چيزهايي ميبينيم كه عذاب ميكشيم.جايگاههايي در اختيار بعضي هاست كه لياقتش را ندارند.آدمهايي دستور ميدهند كه تا پريروز فرمانبردار بودند و...

مصلوب گفت...

به نظرم دوات شعر "من بامدادم" از كتاب مدايح بي صله ست... البته آلبومش رو اگه بتوني گوش بدي همون اولين ترك(Track)

ارسال یک نظر

» لطفا فینگلیش ننویسید.

» همچنین لطف کنید و در دیدگاه‌تان تنها در مورد همین پست مطلب بنویسید، اگر مطلب دیگری دارید از فرم "تماس مستقیم با من" استفاده نمائید.