خوانندهی محبوبم، همدم روزهای بیدلی؛ مدتهاست نمیتوانم بعضی ترانههایت را گوش کنم. بعضی که ناشادند.
گلویم را بغض میگیرد. خاطرهها توی مغزم غُلغُل میزند. کلمات سرریز میشوند. جمجمهام منبسط میشود؛ ترک برمیدارد. فقط بعضی ترانهها از برخی آلبومهایت برایم اینگونهاند. حتی آلبومهای غمناک آهنگسازت را که گوش میدهم این حال را ندارم. نمیدانم، شاید بد وقتی به ترانههای غمگینات گوش سپردهام. دیگر جانم را تحملشان نیست.
نمیدانم چه حالتی پیش میآید.
لغت! میتوانی از عهدهی وصفاش برآیی؟
خلسه است. حالتی است که از خودبیخود میشوم و هر لحظه امکان دارد کار خارقالعادهای از من سر بزند. نگران کنندهست. سریع پلیر را قطع میکنم. دیگر نمیتوانم حتی ترانههای کمی شادِ پر از دردت را نیز تحمل کنم. از اتاق میزنم بیرون. از خانه هم. کاش میشد از شهر هم رفت. سفری طولانی. بیخبر. سر به صحرا گذاشت. سرزده.
میگذارم خنکای پاییزی پوست صورتم را لمس کند. پوستی که خشکید، ترک برداشت در این تابستان پیوسته به پاییز.
میگذارم غروب خورشید چشمهایم را کور کند تا دمی در این سیاهی غلیظ چشمهایم، کثیفی این دنیا را نبینم.
مدتهاست که حسرت پرواز با ترانههای روحنوازت به دلم مانده است. دیریست که عطر تو و ترانههایت در اتاق نپیچیده است. میترسم؛ میترسم دیگر هیچوقت دست ندهد. دیگر نشود مثل دو درد کشیده، مثل دو رنج دیده توی اتاق بنشینیم و از دردهایمان بگوییم. از غمهایمان.
شاید شرایط تغییر کند. شاید.
2 نظر:
کاش شرایط به همین سادگی تغییر میکرد یعنی می کند؟
چه حس زیبا و تلخی .
بغضم اشک شد .
ارسال یک نظر
» لطفا فینگلیش ننویسید.
» همچنین لطف کنید و در دیدگاهتان تنها در مورد همین پست مطلب بنویسید، اگر مطلب دیگری دارید از فرم "تماس مستقیم با من" استفاده نمائید.