آفتاب ظهرگاه بر سرم میتافت. روزه روح را، از تن بازستانیده بود و چونان ذرهخمیرهای به تَنوَرهاش -خورشید- رهسپار بود.
در این روز که نامت با آن پیوند خورده است از خویش عزیمت کردم تا گوش بر لبانت برنهم.
اگر دانسته بودم با طنین آوایت – که چون نسیم بهاری بر تن تفدیدهام گذر کرد – بر من اینچنین میرود، از این پیشتر برای شنیدنش شتافته بودم. نوای طرب انگیز صدایت نفخ رستاخیز را ماننده است.
در این روز روحم را با ندایت ممزوج یافتم.
در این روز که چنان چون تاکی بر پرچین پیچیده، به نامت درپیچیده است، با سرشک چشمانم روزهی خویش را در هم شکستم.
0 نظر:
ارسال یک نظر
» لطفا فینگلیش ننویسید.
» همچنین لطف کنید و در دیدگاهتان تنها در مورد همین پست مطلب بنویسید، اگر مطلب دیگری دارید از فرم "تماس مستقیم با من" استفاده نمائید.