چهار سال از شاگردان نزدیک استاد نوری بوده و بیش از یک سال است که میشناسماش.
امروز که بعد از مدتها رفتم پیشاش اول نشناختماش. به یاد استاد پیرهن مشکیاش را از تنش درنیاورده بود و اصلاح هم نکرده بود. اولین کسی که این خبر را بهش داده بود و بهش تسلیت گفته بود، من بودم. گفت تا پیامکات را دیدم گوشی را پرت کردم گوشهای و زار زدم. ترانههای استاد را زمزمه میکردم و اشک میریختم.
میگفت اولین روزی که برای تست صدا رفته بوده پیش استاد خیلی استرس داشته ولی استاد آنقدر بذلهگو بوده که از استرساش چیزی باقی نمانده، و از ادامه دادن راه استاد گفت.
خیلی خوب است دوستی باشد که باهاش راجع به کتابهایی که اخیرا خواندهای، فیلمهایی که دیدهای، و کارهایی که انجام دادهای صحبت کنی. دوست داشتم چنین شخصی بین همکلاسیهای خودم هم بود. کسانی که بیشتر میبینمشان و بیشتر توی سر و کلهی هم میزنیم.
با او از طریق یکی از همانها آشنا شدم. خیلی کم همدیگر را میبینیم. ولی باید اعتراف کنم که امروز از او به اندازهی این دو ماه که ندیده بودماش، یاد گرفتم.
او از همان دسته اشخاصیست که باید در مسیر زندگانی هر کسی قرار بگیرد. اشخاصی که رسالتشان تلنگر (شاید هم سقلمه!) زدن به اشخاص دیگر است.
3 نظر:
همه ما پیامبر هستیم .فقط بعضی خوابیم و اندکی از ما بیدار !
خوشحالم كه خواننده ديگري هم پيدا كرده اي
و آدمهاي بهتري..
سلام رفیق!
امشب صداشو گوش می کردم ... ما برای ...
بیا، به روزم.
[آی من]
ارسال یک نظر
» لطفا فینگلیش ننویسید.
» همچنین لطف کنید و در دیدگاهتان تنها در مورد همین پست مطلب بنویسید، اگر مطلب دیگری دارید از فرم "تماس مستقیم با من" استفاده نمائید.