۱۳۸۹ مرداد ۱۱, دوشنبه

چشم‌هایش


الآن که "چشمهایش" علوی را تمام کرده‌ام می‌بینم که این چشم‌ها مرا هم مثل تمام شخصیت‌های این داستان آزار داده. حتی قبل از خواندنش. چشم‌هایی که انسان به هر دلیلی نمی‌تواند به‌شان نگاه کند.

رمان روایت دیگری‌ست از مبارزه‌ی عشق و سیاست. نمی‌دانم بگویم لیدی‌ال رومن گاری شبیه چشمهایش علوی‌ست یا چشمهایش علوی مانند لیدی‌ال. بهتر است بگویم این دو داستان تا جاهایی شبیه یک‌دیگرند ولی یکسان پایان نمی‌یابند. در ادامه خطر لوث شدن دو داستان شما را تهدید می‌کند.

در هر دو این عشق است که پیروز نبرد است منتها در هر داستان به گونه‌ای.

در چشمهایش استاد ماکان که آدم توداری‌ست نشان نمی‌دهد که عاشق فرنگیس شده ولی در دلش آشوبی مهلک برپاست. در لیدی‌ال آرمان عاشق دیانا است و احساس‌اش را با او در میان گذاشته. در هر دو داستان معشوق‌ها (آرمان و ماکان) سودای مبارزه‌ی سیاسی دارند و برای‌شان کفه‌ی سیاست در ترازوی با عشق، بیشتر سنگینی می‌کند. در صورتی که عشاق این دو داستان ( دیانا و فرنگیس) دو دلداده هستند که هر یک به نوعی سعی در به دست آوردن معشوق خویش دارند که در همین راستا دیانا معشوقش آرمان را برای همیشه در صندوقی حبس می‌کند و به نوعی با کشتن او جسدش را تا ابد برای خودش نگاه می‌دارد. در سوی دیگر فرنگیس که معشوق خود را در دست مامورین رضا شاه می‌بیند سعی در نجات او دارد و حتی برای تحقق یافتن هدفش با بی‌میلی تن به ازدواج با سرهنگ آرام می‌دهد که آدم پرنفوذی‌ست. در صورتی که ناکام می‌ماند و سرهنگ آرام ابتدا ماکان را به کلات تبعید کرده و بعد از سه سال خبر کشته شدنش به فرنگیس می‌رسد. فرنگیس که ابتدا خود را مقصر و قاتل ماکان می‌داند با تعریف کردن ماجرای زندگانی خود به ناظم مدرسه به بی‌گناهی و پاکی خودش پی می‌برد و رو به ناظم مدرسه کرده و میگوید که استاد شما اشتباه کرده این چشم‌ها مال من نیست. فرنگیس نمونه‌ی زن فهمیده و پاک و فداکاریست که استاد او را نشناخته و به اشتباه چشم‌های او را هرزه و ناپاک نقاشی کرده است. این داستان اشاره‌ای هم به تهران آن زمان و استبداد و دیکتاتوری رضا شاه نیز دارد که در جای خود خواندنی‌ست. در هر دو داستان عشاق از درجه‌ی طبقاتی مرفه و ثروتمند جامعه هستند در صورتی که معشوق هایشان از درجه متوسط هستند.

در چشمهایش علوی جاهایی هست که آدم از خواندنش خسته می‌شود ولی ریزه کاری‌هایی هم دارد که آدم را سر شوق می‌آورد و سوال‌هایی هم حین خواندن به وجود می‌آید که ذهن آدم را به چالش می‌کشد.

بخش زیبایی از این کتاب را با هم می‌خوانیم:

می‌دانید آتشی که زیر خاکستر می‌ماند چه دوام و ثباتی دارد؟

عشق پنهانی، عشقی که انسان جرئت نمی‌کند هرگز با هیچ‌کس درباره‌ی آن گفت و گو کند، به زبان بیاورد، به هر دلیلی که بخواهید - از لحاظ قیود اجتماعی، از نظر طبقاتی، به سبب اینکه معشوق ادراک نمی‌کند و به هر علت دیگری - آن عشق است که درون آدم را می‌خورد و می‌سوزاند و آخرش مانند نقره‌ی گداخته شفاف و صیقلی می‌شود.

استاد نوری هم دیگر بین‌مان نیست ولی در یادمان هست. تا ابد. روحش شاد.


1 نظر:

بانو گفت...

چشمهایش !
چقدر تابلوی نکشیده توی ذهنهای مردان ما از چشمهای زنان عاشق هست که اشتباه تصویر شده خدا میداند .
و عشق پیروز میدان است ؟
نمیدانم چرا فکر میکنم عشقی این میان نبوده که پیروز باشد یا نباشد .انگار سوء تفاهمی بوده که تمام میشود .همین !

ارسال یک نظر

» لطفا فینگلیش ننویسید.

» همچنین لطف کنید و در دیدگاه‌تان تنها در مورد همین پست مطلب بنویسید، اگر مطلب دیگری دارید از فرم "تماس مستقیم با من" استفاده نمائید.