عاشــــق شدم میـــانه ** چون دیــــدماش شـــبانه
حال دلام، بگـــفـــتــــــــم بر وی در آستــــــانـــــــه
عاشـــق شدن زمـــان، نه گفتش در این زمانــــــــه
گفتم که بـــــــــــار دیگــــر! آوای تو رســـــــا، نــــــه
حرفــــــــش بـــــزد دوباره: "عاشـق شدن زمان،نــه"
مفتـــــــــول درد حرفـــــش بودش مرا شــــــخانـــــه
وان روز اشک چشــــــــمم جوشــــــاند جاودانه ***
بر تو نباشد این عیــــــــــب نزدیک کـــن به شانـــه !
- خم راست کن کمــــان را رو بر دلــــــم نـشانــــــه
- دیگر چه استت ای دوست داری چنیــــن بهــــــانه؟
زان ابــــــروان چــــون زه تــــیـــــری بـــــکن روانـه
بر قلب آتــــشیـــــــنـــــــم خاک تراســــــت، پا نـــه
تا شمع تو خموش اســـت صبــــــری مرا اعـــــانــــه
پروانــــــــه وار گـــــــــــردم تا روشـــــــــنای خــــانـه
طوّاف من چه باک اســـت؟ پیچـش مرا پروا، نه ****
- مرغش یکـــــیست پـــــا را لــــج کـــــرده کودکــــانه
- شاید که نیــست آگـــــاه دل برده زیـــــــــرکانـــــه
قسمت چنین و چون است: معشــوق من ، مرا ، نـه
- بعد از تو نیســـــت ما را لانـــــه وّ آشــــیــــــــانه
- دیــــگــــر چه سود بودن غمگــــیــــــن و شادمانه
* هر چند کآزمودم، از وی نبود سودم " مَن جَرّّبَ المُجرّب حَلّت بهِ النّدامَه "
(هر آن کس که آزموده را بیازماید پشیمانی برد) (خواجه)
** ای عزیز ندانم عشق خالق گویم و یا عشق مخلوق. عشق ها سه گونه آمد. اما هر عشقی درجات مختلف دارد: عشقی صغیر است و عشقی کبیر و عشقی میانه. عشق صغیر عشق ماست با خدای، تعالی، و عشق کبیر، عشق خداست با بندگان خود. عشق میانه دریغا نمییارم گفتن که بس مختصر فهم آمدهایم، اما انشاالله که شمهای به رمز گفته شود.
(عین القضاة همدانی قطعهای از تمهید اصل سادس)
*** یک تکهی تیز رفت توی دستاش و مفتول درد، اشکهای کودکانه را در چشم او جوشاند.
(رمان کوری- ساراماگو – ترجمهی اسدالله امرایی)
**** چراغ روی ترا شمع گشت پروانه مرا ز حال تو با حال خویش پروا، نه
(خواجه)
شخانه: شهاب، سنگی که از محیط خارج از فضای زمین بر زمین ساقط شود.
اعانه: یاری کردن، کمک کردن.
بعد از اینکه آوردماش روی کاغذ، شور خاصی سراپای وجودم را در بر گرفته بود. هر چند ضعیف ولی "اولین غزل رسمی". البته اگر بشود اینگونه نامیداش. گم کردهای بود که پیدایش کردم.
با این غزل پیشاپیش به استقبال ظلمت، پافشاری، ضخامت و میلهها و ملیلههای اشرافیت رفتهام.
این شعر 28 مصرعیاش را بخوانید غزل است، 14 مصرعیاش مثنوی. ولی چون سبک روایی دارد مثنوی بهتر به نظر میرسد البته به لطف پابلیشر بلاگر. :))
مصراع هایی که در ابتدایشان - دارند بعدا اضافه شدند.
2 نظر:
سلام پسر
چه خوشحال شدم که اومدی باز ...
شاعرم شدی پس.
چقدر زیبا بود، بی تعارف. پس پشت اون عینکت، حرفها داشتی ...
شاد باشی.
[ایمان]
تو با اطرافيانت هم اينطور حرف مي زني؟؟
خوب است كه مولانا به نظرم اين همه بر كلامت جاري است..ولي كلاف سر در گمي را خواندم به گمان...ولي خواستي ببيني كارت خوب است يا امكان خوب شدن دارد بنشين و از خط اول تا آخرش را بنويس اين بار نثر..ببين اگر ذهن ديگري بخواندش چيزي مي فهمد؟؟
هر چند تحسينت مي كنم كه جسور بوده اي..ايراد گرفتن كار راتي است...خواستي امتحان كن..يكبار يكي از شعرهاي كمتر شناخته شده سعدي را بده دست يك استاد ادبيات بگو خودم گفتم...انقدر ليچار بارت مي كند...ولي همين شعر را در شب حافظ و مولانا بخوان... كلي تفسيرو توزين مي آورندش!
كلا اينكه آفرين...خوب است...بيشتر بخوان..بيشتر بخوان..سعي كن غزلي كه ميگويي خط خوردگي زيادي داشته باشد...هجده ساله بودم كه اين را گفتم...بشنو:
اي پريچهره كه با ما به جدال آمده اي
همچو خوابي و به چشمم به خيال آمده اي
نه كه ماهي، به چه مانند كنم روي تو را
كه تويي آنكه به خورشيد مثال آمده اي
ز دو ابروي كمان ساخته اي تير ز چشم
با چنين تير و كماني به قتال آمده اي
تو ز در آمدي و نزد خود انديشيدم
كه پشيمان شدي و بهر وصال آمده اي
تو طبيب مني و خوش بشناسي دردم
مرگ بالاي سرم آمده، حال آمده اي؟
كوه اندوه فراقت بكشد ما را ليك
را خود گير عزيزا به محال آمده اي
بدك نيست..ولي حرف تازه اي ندارد نه؟؟ در بهترين وضع كپي صد پله پايين تر از شعر وحشي بافقي (كه آن روزها درگيرش بودم) به هر حال اين روزگار ارزششان بيش از اين هاست كه زبان به ياوه هاي اين همه سال پيشتر بگشاييم...شايد
هر چند باز مي گويم ادامه بده...بگو..بنويس..اينجا...بيشتر در دفترت..از غرغرها هم نترس و سرد نشو..قالي كرمان باش...نه فرش ماشيني.
ارسال یک نظر
» لطفا فینگلیش ننویسید.
» همچنین لطف کنید و در دیدگاهتان تنها در مورد همین پست مطلب بنویسید، اگر مطلب دیگری دارید از فرم "تماس مستقیم با من" استفاده نمائید.