گاهی اوقات چه سادهای
سادهتر از من هم شاید
دوستانه سکههایت را نگاه دار
تا در یکی کاسهی زنگار بسته
که ندار شوخ باز ناکردهی غمگینی
برزمین گذارده – به سبب درد اجتماع خون –
بیاندازی و شرمگین باشی
از شرمی که ندارد
و عرق سردی
از پوشیدن پیراهنی مندرس و چرکین
و از انداختن گونی مندرستری بر دوش
بر پیشانیاش ننشسته
و به تقاضای هر مددی
سکهای آماده برنیندازی :
سرباز مهر و موم سربستهای گولناک
یا شاطری که کینهتوزانه کمر فریفتن
به میان برببستهاند
در عصری که پیچیدهگی
فرض است بر همه
ساده یافتمت
سادهتر از خودت هم شاید – که دیر زمانی میشناختم –
سکههایت را نگاهدار
کاسههای خالیتری خواهی یافت
30 تیر 89
1 نظر:
صفحه وبلاگت روی مونیتورم باز است و لابلای کارهایم با لحظه شماری برای داشتن فرصت با عجله به سراغش می رم لذت می برم از این پستت . مثل بچگی ها که سیب زمینی سرخ کرده ام را نگه می داشتم که آخر کار با لدت بخورم شعر قشنگ و نوشته های قشنگ تر این پست را می خونم. و خستگی از تنم بیرون می ره . ممنون
ارسال یک نظر
» لطفا فینگلیش ننویسید.
» همچنین لطف کنید و در دیدگاهتان تنها در مورد همین پست مطلب بنویسید، اگر مطلب دیگری دارید از فرم "تماس مستقیم با من" استفاده نمائید.