۱۳۸۹ مرداد ۱, جمعه

برای ص.


گاهی اوقات چه ساده‌ای

ساده‌تر از من هم شاید

دوستانه سکه‌هایت را نگاه دار

تا در یکی کاسه‌ی زنگار بسته

که ندار شوخ باز ناکرده‌ی غمگینی

برزمین گذارده – به سبب درد اجتماع خون –

بیاندازی و شرمگین باشی

از شرمی که ندارد

و عرق سردی

از پوشیدن پیراهنی مندرس و چرکین

و از انداختن گونی مندرس‌تری بر دوش

بر پیشانی‌اش ننشسته

و به تقاضای هر مددی

سکه‌ای آماده برنیندازی :

سرباز مهر و موم سر‌بسته‌ای گول‌ناک

یا شاطری که کینه‌توزانه کمر فریفتن

به میان برببسته‌اند

در عصری که پیچیده‌گی

فرض است بر همه

ساده یافتمت

ساده‌تر از خودت هم شاید – که دیر زمانی می‌شناختم –

سکه‌هایت را نگاه‌دار

کاسه‌های خالی‌تری خواهی یافت

30 تیر 89


1 نظر:

سبز گفت...

صفحه وبلاگت روی مونیتورم باز است و لابلای کارهایم با لحظه شماری برای داشتن فرصت با عجله به سراغش می رم لذت می برم از این پستت . مثل بچگی ها که سیب زمینی سرخ کرده ام را نگه می داشتم که آخر کار با لدت بخورم شعر قشنگ و نوشته های قشنگ تر این پست را می خونم. و خستگی از تنم بیرون می ره . ممنون

ارسال یک نظر

» لطفا فینگلیش ننویسید.

» همچنین لطف کنید و در دیدگاه‌تان تنها در مورد همین پست مطلب بنویسید، اگر مطلب دیگری دارید از فرم "تماس مستقیم با من" استفاده نمائید.