۱۳۸۹ مرداد ۳, یکشنبه

سها


وقتی آمدی..همه خندیدند..من اما گریستم..برای کسی که رفت..و تو را ندید که بخندد.

می‌دانی فقط یکبار، یکبار از ته دل لبخندی برلبانش نشست..آن هم درست هنگامی که عکاس شاسی دوربینش را چکاند و شد همان عکسی که الان گوشه‌ی اتاق است..لبخند تلخ و محوی‌ست. لبخندی از پس تمام دردهایی که کشیده بود...

* شادی عرق‌ریزان در خانه‌مان را کوبید. خبری داشت. خبر آمدن یک مردادی دیگر. سومین نوه‌ی خانواده هم در داغاداغ تابستان پا به این دنیای خاکی نهاد.

1 نظر:

ماهي گفت...

يك چشممان مي خندد
يك چشممان گريه مي كند
خدا حفظش كند
خدا رحمتش كند

ارسال یک نظر

» لطفا فینگلیش ننویسید.

» همچنین لطف کنید و در دیدگاه‌تان تنها در مورد همین پست مطلب بنویسید، اگر مطلب دیگری دارید از فرم "تماس مستقیم با من" استفاده نمائید.